شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شیرین عسل

روز مادر

                                         می خوام بهترین جمله های دنیا رو در وصفت بگم می خوام بهترین واژه ها رو کنار هم بچینم .می خوام بهترین های دنیا را برات بیارم تا بگم و ببینی و بشنوی که چقدر دوستت دارم.و قطره ای از محبتت را جبران کنم اما بهترین واژه ها، بهترین کادوی دنیا هم در برابر عظمت  مهرت کوچکترین است.مادرم  برایم دعا کن که چون تو مادری مهربان و فداکار باشم...              ...
30 فروردين 1393

یه توپ دارم قل قلیه

امروز با شیرین خانم شعر خوندیم ...             توی تابش نشسته بود داشتم تاب تاب عباسی رو می خوندم که گفت نه نه!توپ توپ... گفتم یه توپ دارم قل قلیه؟ خندید که یعنی بله... من هم بلند و رسا شروع کردم ... یه توپ دارم قل قلیه     سرخ و سفید و آبیه می زنم زمین؟؟؟ مکث کردم شیرین خانم گفت بالا... ادامه دادم .نمی دونی تا کجا می ره شیرین دوباره گفت بالا بلا ... من این توپ و ؟؟؟ شیرین ادانه داد نه ه ه ه ه منظورش نداشتم بود. گفتم مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ ؟؟؟ شیرین گفت گیلی گیلی با مزه بود دوباره که خوندیم بیشتر جواب داد. من: یه توپ دارم .؟؟؟ شیرین خا...
30 فروردين 1393

شیرین خانم و خاله نصیبه

خاله نصبه دیروز بعد از ظهر اومد خونمون به شیرین خانم سری بزنه.وقتی اومد شیرین خانم خواب بود. خودشم خیلی خسته بود برای همین خودش هم خوابید...                                             ...شیرین که بیدار شد اومد پیش من وبا هم مشغول بودیم گل سر خاله روی مبل بود گفتم شیرین این مال کیه؟؟!!اونم خیلی خون سرد گفت: لالی.(خاله)و همین طور سپری شد با هم بازی کردیم تلویزیون نگاه کردیم خواستم پوشکشو عوض کنم همیشه که دنبالم می آمد توی اتاق ای...
20 فروردين 1393

روزانه 36

امروز زود بیدار شدم یعنی ساعت ١٠ دقیقه به ٨ چند تا حرکت ورزشی انجام دادم. آمدم چایی درست کردم و دو تا تخم مرغ آب پز کردم جای همه خالی در این میان شیرین خانم هم بیدار شد دست و صورتشو شستم و صبحانه خوردیم و تا اومدیم از خونه بزنیم بیرون بریم سراغ کار های گواهینامه من شد ساعت ١٠ ...                                                                 ...
19 فروردين 1393

روزانه 35

امروز ساعت 9 بیدار شدیم البته زودتر هم بیدار شدیم ولی حال نداشتیم بلند شم.امروز بیرون کار داشتیم می خواستیم بریم بیرون برای ...                                                    ...تمدید گواهینامه من  بریم معاینه پزشکی .صبحانه خوردیم و حاضر شدیم رفتیم. نزدیک بود مرکز معاینه .رفتیم چند نفری جلومون بودند .نوبتمون شد.توی اتاق پزشک دو تا فریم عیک بود من که یکیشو برداشتم شیرین خانم هم اون یک...
18 فروردين 1393

روزهای 22 ماهگی

اینروزها شیرین خانم مامان حس استقلال طلبی  خیلی قوی شده کوچولوی من تقریبا هر کاری رو که خودش صلاح می دونه درسته انجام میده و اصلا نظر بقیه براش مهم نیست.          آیفون رو بر میداره و الو الو گویان به زبان خودش کلی صحبت می کنه.تازه می دونه من از کجا خاموش می کنم خم می شه که روشنش کنه و  بیرون رو هم ببینه...برای دیدن تلویزیون هم که می چسبه به میز تلویزیون و از بس انگشت به صفحه تلویزیون می کشه دیگه کلافه کرده ما رو... میز و صندلی هاشو می آره می چسبونه زیر اوپن می ره روش می ایسته و کلی برای خودش صفا می کنه تازه هر چی هم که بابایی حرص می خوره اصلا مهم نیست!!! تلفن رو بر می داره و برای خودش حرف ...
16 فروردين 1393

روزانه 33

امروز ١٣ فروردین باز هم بابایی باید بره سر کار.ما هم که از قبل می دونستیم زیاد به دلمون صابون نزدیم و بی خیال سیزده به در رفتن بودیم... روز طبیعت مبارک   اولش که با شیرین خانم فیلم مترو رو دیدیم واااای همین فیلما رو می زارن آدم اصلا از مترو و هواپیما و قطار و کلا همه چیز می ترسه دیگه ...چند روز قبل هم قلبهای شجاع بود که سقوط هواپیما بود. ولی خدایی هر دو تا فیلما خیلی مشتی بود و پر هیجان...من و شیرین خانم هر دو رفته بودیم توی فیلم و کلی حس فیلم گرفته بود ما رو  یه باره که یه صحنه هیجانی  نشون می داد شیرین دستشو می ذاشت روی دهنش و ابرو ها رو می داد بالا چشمهاشو باز می کرد و اوه اوه می کرد و می دوید توی بغل من......
13 فروردين 1393

22 ماهگی

امروز یه سورپرایز داریم برای دوستای گلمون که گله مند بودند از کمی عکس های دفتر خاطراتمون.شیرین خانم عزیز در 22 ماهگیش:  برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب تشریف ببرید.                                                                                &...
12 فروردين 1393

روزانه 32

دیشب همینطوری رفتیم بیرون رفتیم تیراژه سرزمین عجایب اولش که من و شیرین خانم سوار قطار شدیم برای بابایی هم دست تکون دادیم .توی تونل به شیرین گفتم جیغ بزن با اوی صدای نازش جیغ کشید دست زد و خوشحال بود...بردیم شیرین خانم رو سوار ماشین هایی که ثابت هستند و فقط درجا تکون می خورن کردیم.اولش خوب خوشحال بود بعدش دوتا دگمه داشت یکیش مثل اینکه بوق بود اون یکی یهو ماشین رو تکون داد شیرین دیگه از این تکون های شدید ترسید جیغ زد و  ما هم بغلش کردیم دیگه شیرین خانم ترسیده بود هر وسیله ای که می گفتیم می خوای سوار شی جیغ و فریاد که نه نه،حالا این جوجه  وسیله مناسب سن خودشو نمی خواد ولی این ماشین های کوبنده که دل و جیگر آدم می خواد در بیاد رو د...
9 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد